اشعار سهراب سپهری

اشعار سهراب سپهری,Sohrab Sepehri,آثار سهراب سپهری,sivhf s\ivd

بیوگرافی و زندگی

سهراب سپهری متولد پانزدهم مهرماه ۱۳۰۷ در شهر کاشان است. شهرت سهراب سپهری به خاطر اشعارش است و بیشتر به عنوان شاعر شناخته می شود. در صورتی که در زمینه نقاشی و نویسندگی نیز فعالیت می کرده است.
سپهری از مشهورترین شعرای معاصر ایرانس است و شعرهایش به زبان های خارجی بسیاری از جمله انگلیسی ، فرانسوی ، اسپانیایی ، ایتالیایی و … ترجمه شده است. وی در یکم اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ در شهر تهران درگذشت.
اشعار سهراب سپهری
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که
لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین
مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
بهترین چیز
رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است
سهراب سپهری
دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
دیوان سهراب سپهری
پنج وارونه چه معنا دارد ؟
خواهرم کوچک این را پرسید!
من به او خندیدم.
کمی آزرده و حیرت زده گفت :
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم !
گفت دیروز خودم دیدم
پسر همسایه پنچ وارونه به مینو می داد
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدمش و با خود گفتم
بعدها وقتی غم ،
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد
عکس سهراب سپهری
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید
یا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود
پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی
دست درویشی شاید
نان خشکیده فرو برده در آب
زن زیبایی آمده لب رود . . .
سروده های سهراب سپهری
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،
سیب هست،
ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
عاشقانه های سهراب سپهری
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است . . .
شعر سهراب سپهری
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
اشعار سهراب سپهری
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان
خواهد بود
اشعار سهراب سپهری